روزنه امید

حقایق مذهب تشیع و ...

روزنه امید

حقایق مذهب تشیع و ...

مدرک مظلومی من ، قبر ویرانم شده

بیمار غربت

گشته ام بیمار غربت ، درد درمانم شده
همدمم در کنج عزلت ، آه سوزانم شده

مجتبایم ، آنکه از بی یاری و بی همدمی
آه ، تنها محرم اسرار پنهانم شده

می کنم در خانه خود هم به غربت زندگی
من ندانم با چه جرمی خانه ، زندانم شده ؟

مرد را در خانه ، همسر محرم راز است و من
محرم رازم دریغا قاتل جانم شده !

می خورم هر روز از زخم زبان خون جگر
هر شب از بی یاوری ، شام غریبانم شده

رهبر تنهای تاریخم ، که بیش از هر گناه
بیگناهی باعث رنج فراوانم شده

از همه نزدیکتر بر من که شده همسر، بزهر
میزبان روزه لبهای عطشانم شده

وارث صبر پدر گشتم که در طفلی به ظلم
مادرم نقش زمین در پیش چشمانم شده

با زبان حال می گویم ، که در دیوان عدل
مدرک مظلومی من ، قبر ویرانم شده

ظلم بی تکرار در تاریخ مظلومان دهر
قصّه بعد از شهادت ، تیر بارانم شده

کفت جدّم کور در محشر نخواهد آمدن
در جهان با معرفت ، چشمی که گریانم شده

دارد امید شفاعت در جزا بر مادرم
آنکه با اخلاص در دنیا ثنا خوانم شده

محمد موحدیان

ما و کائنات...

ما اغلب خود را محور دنیا و مافیها فرض می کنیم و فکر می کنیم که همه دنیا به خاطر ما می گردد، آسمان و زمین و ستارگان به خاطر خوش آمد ما، در سیر و گردشند. فکر می کنیم که آسمان در غم ما خواهد گریست و یا دل سنگ از درد ما آب خواهد شد، یا گردش ستارگان متوقف خواهد گشت. اما بعد می فهمیم که در این دنیای بزرگ میلیون ها انسان مثل ما آمده اند و رفته اند و هیچ تغییری در گردش روزگار بوجود نیامده است... این ما هستیم که مغروریم و خود را بزرگ می پنداریم... ولی از کاهی کوچک هم، کمتریم که در اقیانوس هستی به دست طوفان های بلا و امواج متلاطم بالا و پایین می رویم، بدون آن که از خود اختیاری داشته باشیم و یا قدرتی که مسیر امواج را، یا حرکت خویش را تغییر دهیم... با درک این حقیقت باید از مرکب غرور پیاده شویم و طریقت رضا و تسلیم را شیوه ی خود کنیم، دردها را بپذیریم، به لذات زودگذر غره نشویم، خود را ابدی فرض نکنیم و از آمال و آرزوهای دور و دراز چشم بپوشیم... 

قسمتی از دست نوشته های شهید دکتر چمران

گفتگوی آب و عباس.......

دریا صدا زد ای لبت عطشان،من آبم             آبی بنوش ای آتشت کرده کبابم

عباس گفت ای آب حاشا کز تو نوشم              آید صدای ناله‎ی اصغر به گوشم

دریا صدا زد ساقی عطشان که دیده؟!          ای بحر را هم داده آب از اشک دیده

عباس گفت ازتشنگان شرمنده هستم              آخرنگاه فاطمه باشد به دستم

دریا صدا زد توهمه هستِ حسینی         نیروبگیر از من که خود دستِ حسینی

عباس گفتا اوست مولا،من غلامم                   بی او بُوَد آب روان آتش به کامم

دریا صدا زد ای زده آتش به هستم          من چون تو بر داغ لب تو تشنه هستم

عباس گفتا تشنه تر از تو رباب است        در سینه اش آتش بجای شیر ناب است

دریا صدا زد گر نمینوشی ز من آب         آب از چه همره می بری با این تب و تاب

عباس گفتا وعده دادم برسکینه                            تا آب آرم بهر گل های مدینه

دریا صدا زد ای همه ایثار و صبرت                       زیبد که تا محشر بگردم دور قبر

نیایش..

تعز من تشاء و تذل من تشاء

ای خدای بزرگ ای ایده آل غایی من، ای نهایت آرزوهای بشری، عاجزانه در مقابلت به خاک می افتم، تو را سجده میکنم،می پریستم، سپاس میگویم، ستایش میکنم که فقط تو آری فقط تو ای خدای بزرگ شایسته سپاس و ستایشی ، محبوب بشری فقط تویی، گمشده من تویی، ولی افسوس که اغلب تظاهرات فریبنده و زودگذر دنیا را به جای تو میپرستم، به آن ها عشق میورزم و تو را فراموش میکنم! اگر چه نمیتوانم آن را هم فراموشی بنامم، چون یک زیبایی و یک تظاهر فریبنده نیز جلوه توست و مسحور تجلیات تو شدن نیز عشق به ذات توست. من هر گاه مفتون چیزی شده ام، در اعماق دل خود  به تو عشق ورزیده ام؛ بنابرین ای خدای بزرگ، تو از این نظر مرا سرزنش مکن! فقط ظرفیت و شایستگی عطا کن تا هر چه بیشتر  به تو نزدیک  شوم و در راه درازی که به سوی بوستان بی انتها و ابدی تو دارم، این سبزه ها و خزه های ناچیز نظر مرا جلب نکنند و از راه اصلی باز ندارد.
در دنیا به چیز های کوچکی خوشحال می شوم که ارزشی ندارند و از چیزهایی رنج میبرم که بی اساسند. این خوشحالی ها و ناراحتی ها دلیل کم ظرفیتی من است. هنوز گرفتار زندان غم و اندوهم . هنوز اسیر خوشی و لذتم... کمند دراز آمال و آرزوها، بال و پرم را بسته، اسیر و گرفتارم کرده و با آزادی، آری آزادی واقعی خیلی فاصله دارم.
ولی ای خدای  بزرگ در همین مرحله ای که هستم احساس میکنم که تو مانند راهبری خردمندمرا پند و
اندرز میدهی، آیات مقدس خود را به من مینمایی و مرا عبرت میدهی! چه بسا که در موضوعی ترس و وحشت داشتم و تو مرا کمک کردی. چیزهایی محال و ممتنع را جنبه امکان دادی و چه بسا مواقع که به چیزی ایمان و اطمینان داشتم  ولی تو آن را از من گرفتی  و دچار غم و اندوهم کردی  و به من نمودی که اراده و مشیت هر چیز بدست توست. فعالیت میکنیم، پایین و بالا میرویم ولی ذلت و عزت فقط به دست توست...
قسمتی از دست نوشته های شهید دکتر چمران

جلوه شجاعت و عزت در امر به معروف و نهی از منکر قسمت اول

از روز هشتم محرم تا روز ورود خانواده امام حسین (علیه السلام)  به مجلس یزید را در خاطر مرور کنید. حوادث غمباری را که در این مدت برحضرت زینب (سلام الله علیها) گذشته ، از نظر بگذرانید. سپس فضای مرگبار مجلسی را که او به عنوان اسیر در آن حاضر است، مجسم کنید و یزید را  که اکنون رئیس قدرتمندترین حکومت درجهان است با آن قساوت وددمنشی بنگرید. اکنون برگردید و قامت استوار زینب را مشاهده کنید و به کلام او گوش فرادهید:-- ادامه ی مطلب را مشاهده فرمایید
ادامه مطلب ...

یا ابا عبدالله...!

این "یالَیْتَنا کُنّا مَعَکْ "-ای کاش ماهمراه تو وجزء یاران تو بودیم –به خدا تعارف نیست.

ما چهارده قرن ، از غم این عقب ماندگی خویش خون دل خورده ایم . تو در پاسخ زینب که درآخرین لحظات وداع عرضه داشت:" آیا برای مرگ آماده شده ای؟" گفته باشی:" چگونه برای مرگ آماده نشده نباشدآنکس که میان لشکر بی شمار کفّار بی یار و یاور مانده است؟" و ما آتش نگیریم از این کلام ؟! تو به قمربنی هاشم گفته باشی:" الآن ازمرگ تو کمرم شکست " و پشت آسمان نشکند ؟!

چگونه ممکن است تو به سکینه گفته باشی: " لاتُحْرِقی قَلْبی –دخترکم ، قلبم را با گریه هایت آتش مزن –" و قلب ما از آتش نهفته درتک تک حروف این کلام خاکستر نشود ؟!

سجّاد تو ، (این معنای آیه " فَاسْتَقِمْ "، این آمیختگی جهان سوز زنجیر و استخوان و صبر ) بر در دروازه شام گفته باشد:" یا لَیْتَ اُمّی لَمْ تَلِدْنی -ای کاش مادر مرا نزاییده بود وبه دنیانیامده بودم – "ومااز شرم زنده بودن خویش نمیریم؟


زینب تو (این آبرویِ صبر) دستها برسرنهاده باشد ودر بلندای اضطرار ضجّه زده باشد که:" آیا درمیان شما یک مسلمان نیست؟!!


و ما بعد از این سئوالِ جگرسوز توان زندگی داشته باشیم؟!


تو پاره جگرخویش را بردست گرفته باشی وخون آن عزیز خداوند را به آسمان پاشیده باشی و گفته باشی : " آنچه این مصیبت را بر من اسان می کند ، در نظرِخداوند بودن ، آن است ، و ما تحمّل این مصیبت که بال های ملائک را از اشک هایمان تر کرد چگونه بتوانیم؟   ...

وما... و ما... دل هایمان همیشه شکسته است واشک درپشت پلک هایمان همواره بی قراری میکند.

یا ابا عبدالله...!


این چه حزنی است نهفته درنام تو که بی اختیار دل ها را می شکند و اشک را درپشت پلک ها بی قرار می کند؟!


این چه غم شگرفی است که یاد آوریِ خاطره مقدس تو برقلب ها می نشاند و جگرها را خواه و ناخواه به آتش  می کشد؟!


از تو ما را اندوهی درسینه هست وغمی جانکاه بردل که شوق انگیزترین حوادث ، غرورزاترین وقایع ، شادی آورترین اتفاقات ، شیرین ترین گفتارها ، توان اینکه خنده ای برلبانمان بنشاند در خویش نمی بیند.

این گریه دست مانیست ؛ اختیاراشک دراین مصیبت با ما نیست ؛ ما توان تحمل این ماجرا را نداریم ؛ ما دِق   می کنیم اگر برای تو گریه نکنیم . دل ما هم که ازسنگ باشد در مصیبت تو ، نه ، می شکند ؛ که خون می شود . کدام سنگ را روز عاشورا از زمین برداشتند و دلش را خون ندیدند؟!

دل ماچگونه خون نباشد از این مصیبت جان سوز؟ چگونه می شود که تو برفراز قلّه حقیقت بایستی و فریاد بزنی: " آیا کسی هست مرایاری کند؟"  و ما ، درحسرت این چهارده قرن عقب ماندن ازکلام تو، درحسرت چهارده قرن دیرتررسیدن به عاشورای تو، درحسرت چهارده قرن دیرتر شنیدن فریاد استمداد تو ، درخویش مچاله نشویم ؟


آنها که یک روز دیرتر به عاشورای تورسیدند ، مگرنه تا آخر عمردرآتش حسرت گداخته شدند؟


و باز غدیر...

و باز غدیر…

و باز بوی غدیر به مشامم می رسد و در ذهنم همگام با پیامبر راهی حجة الوداع می شوم. همراه با باقی مسلمانان از مدینه خارج می شوم و گام به گام همراه پیامبر به سوی مدینه می روم. به استقبال علی (ع) می روم که با گروهی از مردم یمن به ما می پیوندند. همرا ه باقی مسلمانان اعمال حج و احکام را از پیامبر یاد می گیرم و 3 بار ندای یا ایها الرسول بلغ … را از زبان جبرئیل می شنوم و پیامبر را می بینم که هر بار از سنگینی وحی و سنگینی پیام آن دگرگون می شود و با یعصمک من الناس جبریل، آخر آرام می گیرد. با شور و شعف به دنبال کاروان های جلو رفته و عقب مانده می روم تا خبرشان کنم که بیایند،آخر پیامبر امر مهمی را می خواهند بگویند. امری که افتخار آن تا ابد برای علی (ع) و شیعیانش خواهد ماند و همواره خاری خواهد بود در چشم دشمنان او. با بقیه مسلمانان از آب برکه وضو می گیرم و با صدای الله اکبر بلال آماده ی نماز می شوم. نماز را به امامت والاترین مخلوق خداوند به جا می آورم و آرام آرام آماده ی شنیدن سخنان پیامبر می شوم. کلمه به کلمه ی خطبه را ازدو لب مبارک پیامبر می شنوم و به یاد می سپارم، که این لحظات را تاریخ هیچ گاه از یاد نخواهد برد. با حمد و ثنای پیامبر و بیان توحید خداوند، ذره ذره وجودم یه یگانگی خداوند شهادت می دهد. با شنیدن فضائل علی (ع) از زبان پیامبر در دل به داشتن همچین مولایی می بالم، و با شنیدن من کنت مولاه بند بند اعضایم انگار که می خواهد از شوق از هم بگسلد. دیگر دلم نمی خواهد این لحظه تمام شود. ای کاش که زمان برای همیشه در این لحظه می ماند. با شنیدن اللهم وال من والاه با تمام وجود آمین می گویم و در دل به دشمنانش لعنت می فرستم. ادامه خطبه را می شنوم و خود را از معارف ناب الهی از زبان پیامبر سیراب می کنم. با شنیدن وصف مولایم مهدی از زبان جد بزرگوارش بار دیگر دلم برای دیدن آقا و ظهورش تنگ می شود و آرام می گریم. آخر هم با دست و دل و جان و زبان با مولایم که اینک دیگر امیر هر مؤمن ومسلمانی است تا همیشه ی تاریخ بیعت می کنم و می گویم:
السلام علیک یا امیر المؤمنین و السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان.


ذکر علی (ع)

ذکر علی(ع)

 

چون نخل طور امشب دلم پر از تجلای علی ست

موسای جان عاشقم سرمست و شیدای علی ست

در بزم گل مرغ سحر دارد زشوق این زمزمه

در جلوه نو کبریا از روی زیبای علی ست

ای بی خبر از لذت شرب مدام عاشقان

عشاق را سرمستی از فیض تولای علی ست

هر شب عروس آسمان در کهکشان آینه

تا صبحدم با اختران پیمانه پیمای علی ست

تنها نه از شبنم شده سرشار جام لاله ها

جام بلورین فلق لبریز صهبای علی ست

ذات و صفات و فعل او اثبات این معنا کند

رای خدا و مصطفی بنهفته در رای علی ست

((الیوم اکملت لکم)) گردید نازل بر نبی

یعنی بقای دین حق ای دوست ابقای علی ست

در آسمان و در زمین خورشید نورافشان و گل

یک پرتو و یک سایه از تصویر سیمای علی ست

در پنچ نوبت روز و شب تا صبح رستاخیز حق

در حنجر گلدسته خوان پیوسته غوغای علی ست

از آن حضور سرمدی من کیستم تا دم زنم

جایی که مداح علی خلاق یکتای علی ست

ذکر علی ذکر خداست آرامش دل های ماست

آتشفشان دوزخ است آن دل که منهای علی ست