روزنه امید

حقایق مذهب تشیع و ...

روزنه امید

حقایق مذهب تشیع و ...

حضرت مسلم اولین شهید قیام امام حسین (ع)

سفیر
عقیل فرزند ابوطالب ، از نیاکان قریش و آشنا به احوال آن روزگار بود. پدرش ابوطالب او را گرامی می داشت و پیامبرخدا صلی الله علیه واله وسلم نیز به وی علاقه داشت. حضرت علی علیه السلام روزی از پیامبر راجع به علت محبت ایشان به عقیل پرسش نمود؛ پیامبراکرم فرمودند:
به خداسوگند من او را از دوجهت دوست دارم. یکی به خاطر شخص عقیل و دیگر به خاطر محبت ابوطالب به وی ؛ پیامبر افزودند : پسرش به خاطر دوستی فرزندت کشته می شود و دیدگان مومنین برای او از اشک لبریز خواهد شد و فرشتگان مقرب درگاه احدیت به وی درود خواهند فرستاد
امالی صدوق ص114

باقی در ادامه مطلب...


خداوند به عقیل فرزندی ارجمند و نیکو و مبارک عطا نمود و نامش را مسلم گذارد. نوزاد در خاندان بنی هاشم پرورش نیکویی یافت . خاندانی که برآن وحی نازل شد و محور رستاخیز امت و قطب زندگی دینی وسیاسی آن است
درجوانی همانند دیگر جوانان به ارتش اسلام پیوست تا با دیگر رزمندگان، کشورهای جهان را فتح کند
در فتح مصراز خود رشادتهای زیادی نشان داد
درجنگهای امام علی بابنی امیه زیرپرچم فرماندهی عمویش حضرت علی جهاد نمود و در راه دفاع از اسلام ناب و اصیل بر علیه جاهلیت مزدورانه که باریاکاریهای ظاهری ،خود را آراسته بود شجاعت ودلاوری های زیادی ازخودنشان داد
با دخترعمویش رقیه {دخترامام علی }ازدواج نمود و دارای فرزندانی شایسته گردید .مورخین می گویند : خداوند پسری به نام عبدالله ودختری به نام حمیده به وی عطا نمود وگفته می شود فرزندان دیگری نیزداشته است .
هنگامی که بزرگان کوفه ازامام حسین دعوت کردند ، امام تصمیم قاطع خودرا مبنی برقیام علیه ستمگران بنی امیه اتخاذنمود ومسلم بن عقیل را بعنوان فرستاده وسفیرخود به کوفه اعزام کرد
مسلم بن عقیل بسوی مدینه شتافت وواردمزاررسول اکرم گردید درجوارمرقدپیام اور وحی ورسالت نمازگزارد وسپس بارهبر امت وداع گفت باخویشاوندان خداحافظی کرد وانان راازشر فرعون های زمان به خداسپرد انگاه ازبیراهه رهسپار عراق گردید
مسلم مسیری طولانی رادر پیش گرفت تابه شهر کوفه رسیدوارد شهرشد وخانه مختاربن عبید ثقفی یکی ازرهبران مخالفین خاندان بنی امیه رامقر ومحل فرماندهی خودقرارداد وازشیعیان استقبال مینمود وپیام امام حسین را برای انان قرائت میکرد انان باحالی گریان با وی بیعت میکردند
ابن زیادپس ازانکه ازسوی یزید والی بصره وکوفه شد ازسوی نجف خودرا به کوفه رساند اهالی کوفه گمان کردند حسین بن علی وارد شهرشده است بیش ازچهل هزار نفربافریادهای الله کبر به استقبال اوامدند زمانی که مردم گرد اوحلقه زدند ابن زیاد نقاب از چهره خود کنارزد وفریادبراورد :
من عبیدالله هستم .مردم پاپس نهاده وباز گشتند ابن زیاد وارد دارلاماره شد وطرحهای توطئه امیز خودرا علیه انقلاب پی ریزی کرد
مردم کوفه به دودسته تقسیم شده بودند گروهی اندک دوستی ومحبت خود نسبت به خاندان بنی هاشم راهمچنان حفظ کرده بودند ولی اغلب مردم ازفعالیت های سیاسی خودرابدورنگاهداشته باعقایدومواضع خود فاصله ایجادکرده بودند
ابن زیاد دراقدام شوم خود درجستجوی رهبرقیام مسلم بن عقیل برامد که پس ازورود ابن زیاد به کوفه مخفی شده بود مسلم شخصیت مستبدانه وسرکوبگرانه ابن زیادرا به خوبی میشناخت ومیدانست اوبرخلاف نعمان بن بشیر که فردی میانه رو بود مستبد وخونخواراست .مسلم درخانه هانی بن عروه یکی ازرهبران قبایل کوفه وپیرکردی باشخصیت دران شهر مخفی گردید
مسلم بن عقیل زمانیکه پی برد که ابن زیاد حلقه محاصره را براوتنگ کرده است تصمیم گرفت قبل ازانکه بدست مزدوران وخبرچینان دستگیر واسیرشوداقدامی بنماید بویژه اینکه یکی از بارزترین یارانش هانی بن عروه راازدست داده بود
مسلم بن عقیل سربازان وهواداران خودرابه چهارگروه تقسیم کرد ومردم نیز درمسجدحضوریافتند نشانه هاحاکی از پیروزی انقلاب برعلیه دستگاه ظلم بود
مسلم بن عقیل درطول روز نیرو های خودرا ارایش داد ولی شب هنگام یکی ازعناصربنی امیه بنام کثیر بن شهاب درمیان اطرافیان مسلم حضوریافته وطی سخنانی انان را ازعواقب حمایت ازمسلم برحذرداشت
ومرمردم ازاطراف مسلم پراکنده شدند به گونه ای که زن به سوی پسر ویابرادرش میشتافت وبه اواخطارمیکرد که بگریز زیرا مردم شمارا خواهند کشت ویااینکه مردی بافرزند ویابرادرش روبه رو میشد ومیگفت فردامردم شام خواهند رسید بگریز توراباشر وجنگ چه کار ؟
شب هنگام پیرزنی کناردرخانه ایستاده منتظررسیدن فرزندش بود که هنوزبه منزل نرسیده بود .فرزندش بلال به گروه مزدوران بنی امیه وابسته شده بود که این امرزن رابسیار نگران کرده بود .
پس ازانتظار طولانی زن به خانه باز گشت درحالیکه هنوز ارامش پیدانکرده بود مجددا درراگشود وبه کوچه چشم انداخت ناگاه مردی رادید که بسوی منزل او درحرکت است
-چه کسی هستی
-ایاابی برای اشامیدن داریبه خانه بازگشت تاابی بیاورد به اوبدهد
ان مرداب رانوشید وپیرزن به خانه اش بازگشت مجدداازشدت نگرانی فراق پسردرراگشود ان مرد هنوزدراستانه درخانه ایستاده بود به وی گفت ایااب نوشیدی
گفت اری
به وی گفت چرابه خانه ات نمیروی
مردساکت ماند مجدداان زن سوال خودراتکرارکرد وی همچنان ساکت مانده بودبرای سومین بارگفت پناه به خدا ای بنده خدابرخیز پروردگارتورابه خانه ات سالم بازگرداند
شایسته نیست که کنارخانه ام بنشینی
مردبرخاست وگفت:ای بنده خدا من دراین دیار یارویاوری ندارم ایا ثواب واجری نمیخواهی شایدروزی دیگرتوراپاداشی دهم
گفت ای بنده خداتو کیستی
پاسخ دادمن مسلم بن عقیل هستم این قوم به من خیانت کرده واواره ام کرده اند
زن درحالیکه ازتعجب زبانش بازایستاده بود به سختی گفت:ایا تومسلم هستی
گفت اری زن گفت داخل شو
 فرزندطوعه پس از گذشت پاسی ازشب به خانه بازگشتودرارزوی دریافت جایزه امیر بودولی نمیدانست چه کسی محل اختفای مسلم را به وی اطلاع میدهد. پس ازرسیدن به خانه اوضاع را غیر عادی دید مادر که بارها به ان اطاق سرکشی میکرد کنجکاوی پسررابرانگیختازمادرسوال کرد ایا مهمان داریم؟ .مادر مجبور گردید پناه یافتن مسلم را به اطلاع اوبرساندمادر ازپسرش قول وتعهد گرفت تاکسی راازاین ماجرا خبرندهد ولی هوای نفس وطمع دریافت پاداش وسوسه ای درجان ودل فرزند متمرد ایجادکرده بود
اوهنگام نمازصبح ازفرصت استفاده کرد وبه مقر فرماندهی نظامی کوفه رفته خبراختفای مسلم را به عبدالرحمن بن محمد اشعث گزارش داد  عبدالرحمن نزد پدرخود که یکی از مزدوران نظام بنی امیه بود ودران هنگام درمجلس ابن زیاد حضورداشت رفت وخبر یافتن مسلم را به وی اطلاع داد ابن زیاد که به نجوای ان دو پی برده بود موضوع رااز اشعث جویاشد پس ازان ابن زیاد دستورداد که فورا اورا دستگیر ونزد وی بیاورند
ابن زیاد به محمد بن اشعث ماموریت داد که مسلم رادستگیرکنند ویک دسته نظامی را باوی همراه کرد زیرا تصور میکرد که ماموریت بسیار اسان خواهد بود.
 پس ازنبردی کوتاه مسلم توانست نیروهای محمدبن اشعث را به خارج خانه بیرون براند سپس باجنگیدن دلاورانه توانست بسیاری ازانان را کشته ویا مجروح نماید . مسلم باارامش وتسلط زیاد باسربازان دشمن نبرد میکرد ورجز میخواند
زمانیکه دشمنان ازرویارویی بااوناکام ماندند مامورین بنی امیه به زنان دستوردادند که هیزم هارا بسوزانند وازبام خانه برسر مسلم فروریزند ..
مقاومت گروهان نظامی بنی امیه متلاشی گردید محمدبن الاشعث ازابن زیاددرخواست نیروهای کمکی کرد. مسلم بابکربن حمران مبارزه نمود بکرباضربه ای به مسلم اسیب رساند سپس به مسلم ضربه ای دیگر ازپشت سروی فرود اورد پس از ان اورا محاصره کرده وسنگ وچوب واتش از پشت بام براوفروریختند به گونه ای که دیگر نتوانست به مبارزه ادامه دهد براثرخستگی وزخم هایی که ببربدن داشت به دیوار خانه ای تکیه داد فرزند اشعث به او گفت:
اگرتسلیم شوی درامان خواهی بود مسلم گفت ایا به من امان خواهی داد
گفت اری سپس مسلم به لشکریان که گرد اوجمع شده بودند گفت ایا من درامان هستم انان پاسخ دادند اری
مسلم انگاه فریاد براورد واعلام کرد:
اگربه من امان نداده بودید تسلیم نمیشدم
چهارپایی اورده واورابران نشادند شمشیرش را ازاوگرفته دستهایش رابستند مسلم احساس کرد که به اوخیانت کرده اند لذادیدگانش پراز اشک گردید سپس گفت:
این خیانت وناروایی است  که برخاندان بنی هاشم شده است
محمدبن اشعث به وی گفت امیدوارم که به تواسیبی وارد نگردد
گفت امیدی بیش نیست امان نامه شماکجاست؟ودرحالیکه زیرلب انالله واناالیه راجعون میگفت وگریست
عبدالله بن عباس به وی گفت:
هرکس همانند توچنین هدفی وخواسته ای داشته باشد واینگونه مصیبتی براووارد شود نخواهدگریست
مسلم گفت به خداسوگند برای خودنگریسته ام زیراکشته شدن میراث خاندان من است ولی به خاطر اهل بیتی که درراه هستند گریه میکنم من به خاطر حسین بن علی وخاندان او گریانم...
بعد از آن جناب مسلم را در دارالعماره کوفه ، از پشت بام به زمین انداختند و وی را به شهادت رسانیدند تا بدین وسیله ایشان اولین شهید راه قیام امام حسین (ع) باشد

نظرات 1 + ارسال نظر
بی ادعا یکشنبه 8 دی 1387 ساعت 09:51 ق.ظ http://mzi.blogfa.com

سلام
خدا قوت
خیلی جالبه.. تبریک میگم
خواستی لینک کن
یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد